- چهارشنبه, 28 می 2014
- خبرنگار
- بدون دیدگاه
- اخبار انار , اسلاید , جدیدترین خبرها
- 15861
در این فصل حکمت راه نیافتن محمد قناد زاده به نظام و بخشی از تنبیهاتی که وی بر دانش آموزانش اعمال میکرد را میخوانیم……….
به گزارش انارما ، فصل چهارم خاطرات شیرین پیشکسوت عرصه تدریس محمد قنادزاده منتشر شد.
در این فصل حکمت راه نیافتن محمد قناد زاده به نظام و بخشی از تنبیهاتی که وی بر دانش آموزانش اعمال میکرد را میخوانیم.
مشتی که به ناحق زدم
محمد قنادزاده_در دبیرستان ملی (غیرانتفاعی)واقع در کوچه همجوار مسجد الجواد(ع)تهران من در حال تدریس بودم.دانش آموزی معنی یک لغت فارسی را از کناریش پرسید .
دانش آموز دودستش را دور دهانش گرفت و بلند جواب داد(خیلی بلند)معنی لغت به فارسی یک کلمه زشت و رکیک بود و من از این عمل او عصبانی شدم و یک مشت به صورت او زدم.دانش آموز پاسخ دهنده چهره ای سفید و بور داشت و صورتش بعد از اصابت مشت من کبود شده بود .
روز بعد من سرکلاس بودم که رئیس مرا به دفتر مدرسه احضار کرد و وقتی به دفتر رفتم رئیس به من گفت:این آقا کارت دارد(پدر همان دانش آموز)
_درضمن همه جا پخش شده بود که دانش آموز حرف بی ادبی زده و معلم او را کتک زده_
پدر دانش آموز ازمن پرسید شما فرزند مرا کتک زده اید ؟گفتم بله.
گفت چرا؟گفتم چون بی ادبی کرده و من تنبیهش کردم.
پدرش گفت:مگر نمیدانی که مادرش آلمانی است و فرزندم زیاد از معنی لغات فارسی سردرنمی آورد و مقصر دانش آموزان هستند.
من بسیار متاثر شدم و از اینکه فرزندش را به ناحق تنبیه کرده بودم از وی و فرزندش عذرخواهی کردم.
پدر و مادر این دانش آموز در سطح علمی بالایی بودند.
باز هم لطف الهی سرنوشت مرا به نیکی رقم زد
بعد از پایان کلاس سوم دبیرستان (کلاس نهم) بعلت نبودن دبیرستان سیکل دوم امکان ادامه تحصیل در انار نبود و من تصمیم گرفتم برای رفتن به دبیرستان نظام به تهران بروم و با پدرم به تهران رفتیم و منزل یکی از آشنایان بنام آقای مهدوی(رئیس بانک مرکزی وقت)رفتیم تا بلکه ایشان پارتی ما بشود تا راحت تر به دبیرستان نظام بروم.
اما او وقتی مدارک مرا دید گفت: با این معدل بالا (شاگرد اول کلاس نهم)حیف استا بروی دبیرستان نظام و من مقاومت کردم و گفتم من تصمیم را گرفتم و میخواهم وارد نظام شوم…و بالاخره آقای مهدوی با یکی از استوار های ارتش تماس گرفت و این استوار هر روز ما را سوار میکرد میبرد و می آورد و پس از آزمایش ها من پذیرفته نشدم و من هم هرچه پول داشتم تمام شده بود و حتی قرض هم کرده بودم.
با این اوصاف تصمیم گرفتم بروم پیش شخصی اناری ساکن تهران بنام آقای (محمدعلی شجاعت) که ایشان کارگر بنایی بود و من هم با او شروع به کارگری کردم بدهی هایم را دادم و مقداری هم درآمد کسب کردم.
آمدم انار و بعد از مدتی به یزد رفتم و تحصیلات خود را درآنجا ادامه دادم.
(بعد ها حس کردم عمدی در کار بوده که بنده برای ورود به دبیرستان نظام قبول نشوم و این را یک لطف الهی میدانم چرا که معلوم نبود اگر من وارد نظام میشدم و بعد از مدت کوتاهی انقلاب اسلامی پیروز میشد چه سرنوشتی در انتظار من نظامی بود و درنهایت لطف آقایان مهدوی و شجاعت را هیچگاه فراموش نمیکنم)
باسلام وخسته نباشید
بنده اناری ساکن تهران هستم.فقط باید گفت خدمت بی منت به نظام یعنی این .خداوند به ایشان وخانواده محترمشان سلامتی بدهد.