شنبه ۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۳ | Saturday 4 May 2024

به بهانه های مختلف بچه ها را در گونی می کردند و کتک می زدند ، زیر دوش آب یخ می بردند ،با سیم کابل و یا باتوم فلک میکردند…

مصاحبه انارما با علی پورگنجی

انار ما  به بهانه بیست و ششم مردادماه سالروز آغاز بازگشت آزادگان به میهن اسلامی مصاحبه ای را با علی پور گنجی اولین و باسابقه ترین آزاده شهرستان انار انجام داده است:

ابتدا خود را بطور کامل معرفی کنید و اینکه چه سالی به جبهه اعزام شدید و در چه سالی اسیر شدید؟

بنده علی پورگنجی در سال ۱۳۶۱ در سن۱۵سال سالگی  به جبهه اعزام شدم و در بیست و یکم فروردین در عملیات والفجر ۱ در حالیکه بعنوان خط شکن خط دشمن را شکسته بودیم در ساعت ۸صبح من و همرزمانم محاصره و به اسارت درآمدیم.

آیا در عملیاتی که اسیر شدید رزمنده دیگری هم از شهر انار بود؟

بله.  آقای علی عسکری هم همراه من اسیر شدند و ایشان هم بیش از ۷سال و سه ماه در بند اسارت بوده اند.

IMG_1288-624x583

در چه منطقه ای اسیر شدید؟

در منطقه شیب میسان عراق اسیر شدیم و بعد از آن به شهر العماره سپس بغداد و بعد از آن به شهر رمادی ما را انتقال دادند.

حال و هوای شهر انار در ابتدای جنگ چگونه بود و چه شد که به جبهه رفتید؟

در سال ۱۳۶۱ خیلی از مردم انار علی الخصوص جوانان متقاضی رفتن به جبهه بودند و من هم در آن سال ها برای رفتن به جبهه اقدام کردم که به دلیل پایین بودن سنم اجازه رفتن به جبهه به من نمی دادند حتی  شناسنامه برادر بزرگترم را برای اعزام به جبهه دستکاری کردم و  ارائه کردم که باز هم من را نمی پذیرفتند تا اینکه به هر سختی بود به رفسنجان سپس به کرمان و از آنجا به گیلانغرب اعزام شدم.

از دوران اسارت و شکنجه هایی که در مدت اسارت متحمل می شدید بگویید:

به بهانه های مختلف بچه ها را در گونی می کردند و کتک می زدند ، زیر دوش آب یخ می بردند ،با سیم کابل و یا باتوم فلک میکردند،دستگاه شوکر به بچه ها وصل می کردند  ، بعضی مواقع بصورت دسته جمعی بچه ها را کتک می زدند و این بخشی از شکنجه های وحشیانه آنها بود.

از  فعالیت های سیاسی تان در دوران اسارت بگویید:

در دوران اسارت علاوه بر اینکه مترجم صحبت های بعثی ها بودم خبرنویس هم بودم و اخبار عربی و انگلیسی را به فارسی ترجمه می کردم و با توجه به اینکه هفته ای یک شب  میتوانستیم اخبار گوش کنیم اخبار خوب و امیددهنده را جدا می کردیم و برای بچه ها پاک نویس می کردیم.

اجرای هفتگی تئاتر و سرود از دیگر برنامه های ما در دوران اسارت بود.

آیا در دوران اسارت دیگر اسرای اناری نیز با شما در یک اردوگاه بودند؟

سه ماه بعد از اینکه بنده و آقای عسکری اسیر شدیم آقایان رئیسی ،رضوی ،محمدنیا ،جعفری و میرزایی به ما ملحق شدند که سه ماه در کنار این ۵نفر از همشهریانمان بودیم که بعد از سه ماه من را به دلیل سن کم به اردوگاه اطفال انتقال دادند و بعد از چندماه آقای محمدنیا را نیز کنار من آوردند و تا آخر اسارت در کنار  هم بودیم.

چگونه از خبر آزادی اسرای ایرانی با خبر شدید؟

از رادیو عراق شنیدیم که صدام آزادی اسرا را پذیرفته است و بعد از ۸روز از آغاز آزادی اسرا از رمادی به اسلام آباد از آنجا به کرمانشاه سپس به اصفهان و از آنجا به انار آمدیم.

استقبال مردم انار از شما بعد از پایان دوران اسارت چگونه بود؟

استقبال بسیار گرم و بیادماندنی مردم انار داشتند و همه شهر آذین بندی شده بود و در محله پایین انار که خانه ما در آنجا بود طاقت نصرت ساخته بودند و قالی روی آن انداخته بودند.

 توصیه تان به جوانان امروز کشور چیست؟

فقط و فقط تابع ولایت باشند ،تمام .

علی-پورگنجی-انارما۱-۶۲۴x501

و یک خاطره در پایان:

زمانیکه صلیب سرخ برای آزادی اسرا آمده بود ،مترجم می خواستند که من و یکی دیگر از آزادگان مترجم صحبت های بچه ها و نیروهای صلیب سرخ بودیم. بصورت انفرادی از تک تک بچه ما می پرسیدند که آیا مایل رفتن به ایران هستید و یا می خواهید پناهنده شوید. این روند تا شب ادامه داشت تا اینکه آنقدر احساساتی و خوشحال شده بودم که ثبت نام خودم برای برگشت به ایران را فراموش کردم این موضوع را وقتی یادم آمد که مهلت ثبت نام تمام شده بود و هنگامیکه به نیرهای عراقی گفتم آنها پاسخ دادند اسم تو در لیست آزاده های انتقالی به ایران نیست چون ثبت نام نکرده ای و باید به اردوگاه بعدی بروی تا بعدا آزاد شوی.

 اردوگاه خالی شده بود و همه بچه ها رفته بودند و من تنها در اردوگاه مانده بودم. شب را تا صبح در اردوگاه تنها در کنار عرافی ها ماندم و صبح با اولین ماشین به لب مرز رفتم . وقتی لب مرز به یک سرباز عراقی برای بازگشت به ایران مراجعه کردم و مشخصات خود را اعلام کردم او گفت (He went to Iran)چنین فردی با این مشخصاتی که گفتی به ایران بازگشته است و ّبرای رفتن به ایران باید مجددا به عراق برگردی.

گوشه ای نشسته بودم و از این صحبت عراقی ها کلافه و  ناراحت شده بودم تا اینکه دستجردی رئیس هلال احمر وقت ایران که در آنجا حاضر بود به کنار من آمد و وقتی موضوع جاماندنم از ثبت نام را برایش تعریف کردم من را به لب مرز برد و با یک سرباز عراقی معاوضه کرد و من به هرسختی که بود به میهن بازگشتم.

علی-پورگنجی-انارما۲-۶۲۴x499

انتهای پیام/

 

 

 

 

 

دیدگاه کاربران

ح-ا-ا دوشنبه 17 آگوست 2015 - 10:54 ق.ظ

دمش گرم سعیددستجردی

نام و نام خانوادگی دوشنبه 17 آگوست 2015 - 3:12 ب.ظ

خطاب به برادران عزیز ازاده برادران شجاع و دلیرم سالهای مقاومتتان را ارج می نهم سالهایی از بهترین زمان عمرتان ان شالله خداوند درقیامت به شما اجر دهد مصلحت این بود که زنده بمانید حکمت را فقط خدا می داند اما می دانی چه کسی از جمع شما سود برد انکه با نوشیدن جام شهادت از این دنیایی پر از رنج دروغ و نیرنگ رخت بربست مثل شهید غلامرضایی و دیگر شهدا ان شالله روز قیامت شفیعتان باشد

مهدی دوشنبه 17 آگوست 2015 - 6:00 ب.ظ

با سلام خدمت معلم عزیزم آقای پور گنجی…. باعث افتخار ما هستید

آخرین اخبار

تبلیغات

تاریخچه

تصویر برگزیده

جشن بزرگ دختران روزه اولی در انار

به گزارش ” انارما ” ؛ عصر دیروز ۱۹فروردین ماه جشن شکرانه دختران روزه اولی همراه با برنامه های شاد و متنوع در مهدیه امامزاده محمدصالح(ع) انار با حضور جمعی از مسئولین و معلمان برگزار شد. این ...

یادداشت های خصوصی